در مقاله اول روایتگری در کسب و کار مفهوم کلی و میزان اهمیت روایتگری گفته شد. اما شاید برایتان سوال باشد با چه مهارتهایی میتوان داستانی مفید خلق کرد و سهم عظیمی از بازار را از آنِ خود کرد!
قطعا هر کاری از اصول خاصی برخودار است که از طریق آموزش یا تجربه به دست می آید. تولید داستان نیز از دو مهارت اساسی تشکیل شده که ترکیب این دو مهارت سبب می شود روایتگر بتواند خالق روایتی جذاب شود که حاصل آن پیوند نزدیک مخاطب با موضوع به شمار میآید.
به محض اینکه متوجه شوید که مغز افراد چگونه نسبت به داستان های مختلف واکنش نشان می دهد، از اینکه چگونه تاکنون به روش های دیگری برای افزایش فروش در کسب و کارتان متوسل می شدید متعجب خواهید شد.
دو مهارت بسیار ضروری برای روایتگری (Business Story Telling)
برای تولید داستان به دو مهارت فلسفی نیاز داریم:
مهارت اول تفکر حرفهای (Expert Thinking) است. این مهارت خلاصهی همان جملهی؛ «اگر میخواهید مثل بقیه نباشید، مشکلات را از راهحلهایی حل کنید که دیگران از آن راه حل نکردند.» است. فکر کنید و برای مشکلات و سوالات راهحلی بیابید که تا به امروز وجود نداشته. برای این کار تحقیق و بررسی انجام دهید و از دیدگاهی به قضیه نگاه کنید و دربارهی آن فکر کنید که تا به حال به آن صورت به آن فکر نشده. اگر این کار را به درستی انجام دهید، موضوع کار شما، هر چند تکراری باشد، میتواند داستانی جدید ارائه دهد که توجه مخاطب را به خود جلب کند.
مهارت دوم مهارت ارتباطات پیچیده (Complex Communication) است. در این مهارت شما باید بتوانید از طریق تفسیر اطلاعات، توضیح اطلاعات، تاثیرگذاری، متقاعد و احساساتی کردن مخاطب، برای رسیدن به هدفتان استفاده کنید. در واقع باید افراد را تحت تاثیر قرار دهید تا بتوانید آنها را متقاعد کنید کاری که شما میخواهید انجام دهند. چه بسا این مهارت بسیار مهمتر و سختتر از مهارت قبلی است.
پس روایتگری برای کسبوکار (Business Story Telling) ترکیبی از دو مهارت اساسی تفکر حرفهای و ارتباطات پیچیده است.
در این رابطه آینده پژوهی به نام رالف جنسن (Rolf Jensen) میگوید: «اگر کسبوکاری بخواهد در بازار موفق شود، باید در سمت تولید داستان و روایتگری قرار بگیرد.»
انواع ارتباط با مخاطب
ارتباط با مخاطب به دو صورت ممکن است:
۱ـ گاهی شما سعی میکنید چیزی را به افراد تحمیل کنید؛ مانند تبلیغات (Push Message)
۲ـ گاهی شما سبب جذب افراد به سمت خودتان میشوید و همین افراد شما را به سایرین معرفی میکنند. (Pull People)
راه ارتباطی دوم بسیار تاثیرگذارتر است که صد البته به ابزاری قوی نظیر روایتگری احتیاج دارد. این کار سبب میشود افراد درگیر شما شوند و شما را به دیگران معرفی کنند؛ زیرا باعث حال خوب آنها میشوید.
در دنیای واقعی امروز، انسانها از یکدیگر دور شدهاند و شاید خیلی کمتر از پیشین با یکدیگر ارتباط حضوری دارند؛ ولی به مراتب در دنیای مجازی بیش از پیش ارتباط گرفتهاند و از طریق همین دنیای مجازی محتوایی که برایشان جذاب است به راحتی به دوستان خود انتقال میدهند و گسترش میکنند. دنیا به سمت Sharing میرود؛ در این فضا انسانها هر چیزی که حس خوبی به آنها بدهد را منتقل میکنند و این همان نتیجه ی مطلوبیست که روایتگری برای کسبوکار به ارمغان میآورد.
نمونهای از مزایای تعریف داستان برای کسبوکار:
- افزایش ترافیک رسانه شما
- ساخت مزیت منحصربفرد فروش
- افزایش سرمایه پذیری (بخصوص در مدیا و فضای مجازی که فراگیر و عامه پسند است)
- ایجاد روابط عمیقتر با مشتری
- ایجاد مشارکت عمیقتر با کارکنان
- افزایش سرعت انجام شدن پروژه ها
مزایای تعریف داستان در فضای داخل کسبوکار:
- ایجاد فرصت های بهتر تجاری با افراد و سازمانهای تجاری جدید
- جلسات فروش جذابتر و مفیدتر به کمک داستانهای تعریف شده
- روابط عمومی جذابتر (سرویس مشتریان و ریپورتاژ آگهی یا گزارش خبری هیجانانگیزتر)
- گزارشهای آخر سال
- تحقیقات بازار
- خدمات مشتریان
حد و مرز
با تمام این توصیفات، سوال اینجاست؛ آیا باید همیشه از داستانسرایی استفاده کنیم؟ آیا با استفاده ی مداوم از روایتگری کسبوکاری موفق خواهیم داشت؟ قطعا خیر.
چه زمانهایی نباید داستان بگوییم؟
- زمانی که خیلی صریح و سریع باید دربارهی یک مشکل صحبت کنیم.
- زمانی که مخاطب بیش از اندازه داستان و روایت شنیده.
- زمانی که میخواهید به کسی چیزی را نشان دهید.
- زمانی که باید قبل از اینکه چیزی به کسی بگویید، خوب گوش دهید.
اصول اساسی داستانسرایی چیست؟
گاهی برخی افراد برای مطرح کردن خودشان از تخریب دیگران استفاده میکنند که عملی بسیار نادرست است.
اصول اساسی روایتگری:
- احترام اصل اول روایت شما (احترام برای هر دین و قومیتی و…)
- اصیل و اخلاقمدار رفتار کردن
- باعث روشن شدن جرقههایی در ذهن مخاطب شوید
- داستانهای شخصی و واقعی برای مخاطبین واقعی بشدت تاثیرگذار است
- فراتر از اطلاعات خالص باشید
- زندگی سخته، داستان سرایی هم همینطور… پس آن را جدی بگیرید و برای آن تمرین و تلاش کنید
- داستان عکسالعمل محور به وجود بیاورید (مستند Batkid Begins که راجع به آن صحبت کردیم)
اجزای یک داستان چیست؟
داستانسرایی روشی استراتژیک محور برای سازمانهاست که با استفاده از ابزار داستان و تاکید بر چرایی و چیستی فعالیتی که انجام میدهند، چگونگی تاثیرگذار بودن خود را توضیح میدهد.
در واقع مردم خروجی کار شما را نمیخرند بلکه «چرایی» کار شما را میخرند.
سایمون سینک (Simon Sinek) در یکی از سخنرانیهای خود از مفهومی صحبت میکند که از آن با نام «دایره طلایی» یاد میکند. سخنرانی را با این عنوان آغاز میکند که: «چرا بعضی افراد به گونهای صحبت میکنند که برای دیگران دلنشین است و با سخن گفتن میتوانند همه را تحت تاثیر قرار دهند؟»
با یک مثال این سوال را پاسخ میدهیم. شرکت دل (Dell) در گذشته یکی از بزرگترین شرکتهای تولید و فروش سختافزارهایی نظیر مانیتور، لپتاپ و … بوده است. در یک بازه زمانی شرکت اپل (Apple) نیز وارد رقابت در همین عرصه میشود. طبق آمار این شرکت فروش بسیار بالاتری نسبت به شرکت دل کسب میکند ودر مدت زمانی کم، به شهرت چندین سالهی شرکت دل میرسد و مشتریانی بسیار وفادار پیدا میکند که تمامی محصولات این برند را میخرند. محصولات تولید شده توسط این دو کمپانی یکسان هستند ولی فروش و میزان مخاطب اپل به مراتب بسیار بالاتر از شرکت دل است؛ با این وجود که محصولات دل از کیفیت بالاتری برخوردارند. حال سوال اینجاست که چرا این اتفاق میافتد؟ پاسخ این سوال مربوط به تفاوت این دو شرکت در بیان است.
شرکت دل میگوید: «من سخت افزارهایی تولید میکنم که به شما کمک میکند نرم افزارهای خود را بهتر اجرا کنید؛ در نتیجه میتوانید در سازمان خود عملکرد بهتری داشته باشید.»
شرکت اپل میگوید: «ما به دنبال ساده کردن زندگی مردم هستیم. این کار را با تولید دستگاههایی زیبا و خوش ساخت انجام میدهیم که به شما اجازه میدهد نرمافزارها را بهتر اجرا کنید و به مراتب زندگی بهتری داشته باشید.»
و به این صورت مردم برای خرید محصولات اپل صف میکشند.
به جملات دقت کنید. هر دو شرکت یک مفهوم را بیان میکنند؛ تنها تفاوت این است که یک شرکت از درون به بیرون صحبت میکند و دیگری از بیرون به درون. جایی که شرکت دل رقابت را به اپل میبازد دقیقا در نقطهای است که دل نمیتواند در مورد «چرایی» خرید محصولش برای مخاطب صحبت کند.
نمودار فوق مدل فیزیولوژیک مغز انسان است. هر سوالی که چرایی عمیقتری برای افراد ایجاد کند، غشاهای درونیتری از مغز را تحریک میکند. این غشاها پیچیدهتر هستند و سبب ماندگاری بیشتر مطلب میشود و افراد را درگیر آن مطلب میکند.
این چرایی در همه ی افراد و در تمام مراحل زندگی وجود دارد ولی بیشتر افراد نسبت به آن گارد میگیرند زیرا جواب بسیاری از چراییهای زندگی را نمیدانند.
سندرمی به نام «خب که چی؟» (So what) وجود دارد که بیان میکند: «اگر هفت بار چرایی کاری را از کسی بپرسید و فرد هر هفت بار برای سوال شما دلیل بیاورد، آن فرد میداند که دقیقا در حال انجام چه کاری است.»
در داشتن یک بیزنس موفق نیز باید به این نکته توجه کنید که همواره در مورد چیستی و چگونگی کسبوکارتان صحبت نکنید؛ بلکه دلایلی قانعکننده برای «چرایی» بیزنس خود داشته باشید تا افراد درگیر شما شوند و مخاطب هدف شما قرار گیرند.
نتیجه گیری
برای تولید داستانی هدفمند و جذاب دو مهارت تفکر حرفهای و ارتباطات پیچیده را جدی بگیرید. تمرین و تلاش مستمر در این زمینه باعث می شود بهترین داستان ها را تهیه کنید. این داستان ها ذهن خواننده را به چالش می کشد و اینجاست که میتوانید موضوع خود را وارد یک جریان عاطفی با مخاطب کنید.
در پی ایجاد یک داستان خوب، سعی کنید همیشه بتوانید برای چرایی محصول یا خدمتی که تولید میکنید، پاسخی مناسب و قانع کننده داشته باشید؛ مشتری پس از جذب شدن به کسب و کار شما باید چرایی استفاده از محصول یا خدمت شما را درک کند. پاسخ های جذاب به سوالهای «چرایی» شنونده را به موضوع شما علاقهمند میکند زیرا در عمق ذهنش نفوذ کردهاید، جایی ماندگارتر از سایر رقبا که به نام خود ثبت کردهاید.